عـــطـر بـ ـهار نـارنـج

از وقتی که عاشقت شدم همه جا بـوی پرتـقال و بهشت میدهد :)

عـــطـر بـ ـهار نـارنـج

از وقتی که عاشقت شدم همه جا بـوی پرتـقال و بهشت میدهد :)

N.18

دچار یه بیماری جدید شدم، اونم این که...

هی همش دلم میخواد یه چیزی بخورم 

خودم میدونم بخاطر سرماست که هی دلم میخواد بخورم

هی همش گرسنه ام، نمیدونم دلم چی میخواد

مثلا الان شام خوردمااااااا همین الان باز دلم میخواد یه چیزی بخورم

بعد تپل میشم حالا کی دوباره رژیم بگیره

ای بابا...

الان شاید باورتون نشه با اینکه هیچ وقتی از این کارا نکردمااااااا اما دلم میخواد یه مشت نون چایی با یه ماگ پره پر چایی بخورم

بعدش  هم یه ظرف بزرگ پفیلا و یه مشت گندوم بخورم

اصلا الان دلم میخواد دوتا خرمالو نارنجی بزرگ رسیده بخورم

یا مثلا یه عالمه فندوق بشکنم بخورم

شاید نون داغ تازه با ماست هم خوب باشه 

خدارو هزار مرتبه شکر هیچ کدوم از اینهایی که گفتم و دردسترس ندارم فعلا

باز جای شکرش باقی، وگرنه عمرن من بتونم خودمو کنترل کنم

...

N.17

از من بعید بود

اما الان یهویی دلم بدجوری ت.ن.ت رو خواست! 

همچنین لب هات و دست کشیدن تو موهات

یک عدد خانوم پرتقالی منحرف شدم رفت!

میدونم بفهمی از سر کار به سرعت برق و باد  پیاده میای اینجا 

واسه همین اینجا گفتم، خدا منو ببخشه :|

واااااا...

این روزا من چرا اینجوری شدم

نکنه واقعا به گفته مهربان همسر من دیوونه شدم؟!

خدا شفام بده پس.

N.16

چقدر حال آدم خوب میشه دلت یه چیزی بخواد یهو بهت برسه

صبح تاسوعا دلم شله زرد میخواست، یک ساعت بعدش تو دستام بود

چند روزی بود انقدر نثار خورده بودیم دلم مرغ پلو میخواست

بازم یهو زنگ خونه صداش درومد مرغ پلو از راه رسید

یک عدد خانوم پرتقالی در پوست خود نمی‌گنجد

الهی شکر خدا که این همه حالم و خوب میکنی، خواستم تشکر کنم بگم حواسم به حواست هست!

N.15

کتاب هامو ریخته بودم جلوم حدود 20 تا برگه خط دار و یه خودکار آبی کنکو!

باید این قول بزرگ و شکستش بدم، چون که جز من هیچکس دیگه نمیتونه کاری کنه.

به نام خدا

نوشتن و شروع کرده بودم، مامان اومده رسیده بهم میگه گوش شیطون کر آفرین :|

ای خدا کمکم کن سری جمعش کنم. 

آره داشتم مینوشتم که یهو حواسم رفت پی مهربان همسر که طفلی الان سرکار نشسته با یه اخم مردونه داره کار میکنه، تا اومدم ساعت و ببینم که چند شده یه حال ازش بپرسم گوشیم پیام اومد و گل از گل من شکفت اینجوری

نوشته بود اوووووووم... به قول خودش نمیگم که!

اما ازش انرژی گرفتم که نگو، الهی شکرت خدا

احتمالا تا فردا فصل اول پایان نامه رو ببندم 

فردا باید برم با خواهرم بیمارستان ( میخواد بینیش رو عمل کنه)

بعد عمل اگه بیاد اینجا شلوغی خونه تمرکزم و می‌گیره، پس بهتره تا خلوت ببندم فصل یک رو

مسعود نجابتی خودش هم راضی به زحمت نیست آنقدر که من جدی گرفتم تحقیق و تفحص راجبش رو، یجورایی خود پوستر خود تایپوگرافی اصن شرمنده من شدن 

یه مدت موهام بقدری میریزه که همین روزاست که جز برترین زن کچل جهان ازم یاد کنن :|

واقعا که شانس قابل توجهی دارم اصن یه وضعی 

صدا اذان هم اومد التماس دعا 


N.14

حوصله ام سر رفته اونم کم نه

دیشب این موقع تو اوج شلوغی بین 1000 تا آدم کار میکردیم با خانواده ام تا غذا ها و پذیرایی به بهترین نحو انجام بشه، اما الان تنهایی کنار بخاری ام و از سردی هوا دست و دلم به کاری نمیره 

فک کنم تپل هم شدم تو این مدت، ای بابا این و کجای دلم بذارم آخه

مهربان همسر که اینجا نیست میخوام چندتا اعتراف کنم!

بخدا اینا که میخوام اعتراف کنمااااا بابت همش عذاب وجدان دارم

اولیش اینکه من اصلا صبح ها ورزش نمیکنم فقط گاهی، نه اینکه نخوام گاهی کمرم اذیتم میکنه گاهی کاری پیش میاد گاهی خودم نمیخوام. 

اما هر موقع مهربان همسر پرسیدن منم گفتم خداروشکر باهاش کنار میام و اذیتم نمیکنه ورزش ها ( هر چیزی که عذاب وجدانم و زیاد کنه خر است اصن)! 

دومین اعتراف هم اینه که دست و دلم به پایان نامه نویسی نمیره و این بدترین حال چون باید برای دی ماه دفاع کنم و اصلا آماده نیستم و باز هر وقت مهربان همسر ازم پرسید درس و مشقاتو میخونی من باز گفتم خداروشکر باهاش کنار میام... 

چرا این دوتا موضوع انقدر منو اذیت میکنن که من الان در حال نوشتن گریه کنم!

خیلی خـــــــــــــــــــیلی بدین!

همش اصن تقصیر دلتنگی های منه که همش دست و دلم به کاری نمیره، حتی حتی بخدا به چرخیدن تو تلگرام و واتس آپ!

بعد همه میگن تو موبایل و بذار زمین هفته دیگه دفاع پایان نامه رو داری...

بخدا شما که صبح ها میرید سر کار من همه دلم پیش شما میاد بعد نمیذاره کاری از پیش ببرم تاااااااا شب ها که از کار میاین و باهام حرف میزنین آروم میشم کمی!

انقدر فکرم درگیر افکار های مختلف میشه که شب ها یا نمیخوابم یا یهو از خواب میپرم و میبینم بازم دارم فکر میکنم

ای خدااااا

در من عاشق توان ذره ایی پرهیز نیست پرت کن ما را به دوزخ!

چقدر دلم گرفت یهو - چقدر اشکام بد شدن و راه گونه هامو سری پیدا میکنن هیچی نشده!

مهربان همسرم ازت معذرت میخوام من اصن آدم دروغگویی نیستم اما این مدت زیاد نتونستم کاری از پیش ببرم نه تو ورزش نه تو پایان نامه

یه وقتایی اصن یه جورایی دلتنگت میشم که دست خودم نیست فقط باید گریه کنم تا سبک بشم - شاید از نظرت این امکان نداشته باشه اما انگاری زندگیم جای خالیت و عمیق حس کرده بود با اومدنت انقدر سری تو دلم جا کردی که حالا من انقدر تند تند دلتنگت میشم ( درسته از وقتی که وارد زندگی من شدی دو ماه و بیست و سه روز میگذره اما انگاری باور کن خیلی وقته من شما رو می‌شناسم)

+ قول میدم بهت که جدی تر به مسائل روزانه خودم نگاه کنم و از پیش ببرمشون من یه خانوم تنبل نیستم فقط یکم از واقعیته دور شدم و این روز ها فقط با رویا پردازی ها می‌گذره. 

معذرت

وااااا اصن معلوم نیست چم شده چقدر حرف تو خودم بود